مهمترین موضوعی که با توجه به علم بازاریابی عصبی زیر سوال میرود تصمیمگیری مخاطبان است. در مدلهای قدیمی همیشه فرض بر این بوده که تمام تصمیمات خرید به صورت منطقی گرفته میشوند و احساسات نیز تاثیری ناچیز بر این تصمیم دارد. پیشفرض بسیاری از مدیران کسبوکارهای کوچک آن است که اگر محصولی مناسب با قیمت مناسب داشته باشیم مخاطبان از ما خرید خواهند کرد، ولی در واقعیت چنین اتفاقی به ندرت پیش میآید.
برای موفقیت در بازاریابی باید دیدگاه خود را درباره مشتری تغییر دهیم. در دیدگاه سنتی مشتری وارد یک فروشگاه میشود، تمام محصولات را مقایسه میکند، قیمتها را هم بررسی میکند و با توجه به تبلیغاتی که از قبل دیده و اطلاعاتی که دارد بهترین تصمیم را میگیرد. در این رویکرد فرض میکنیم تصمیمات خرید مشتری تدریجی، منطقی و با توجه به اطلاعات عمیقی است که کسب کرده است.
ولی در واقعیت اغلب تصمیمات خرید به صورت لحظهای انجام میشود و دلایل منطقی قدرتمندی هم برای این تصمیمات وجود ندارد و حتی مشتری اطلاعات عمیقی درباره محصول ندارد.
با این دیدگاه جدید بیایید به بررسی مغز قدیم بپردازیم و ببینیم چه مواردی باعث جلب توجه مغز قدیم میشود و چگونه میتوان اثرگذاری بازاریابی را افزایش داد.
همان طور که گفته شد اغلب تصمیمات خرید ما با مغز قدیم انجام میشود. پس بسیار مهم است که با عملکرد این بخش مغز بهتر آشنا شویم.
اغلب تصمیمات ما به صورت احساسی گرفته میشود و سپس با منطق توجیه میشود.
احساسات در واقع پاسخهای خودکار بدن به محرکهای حسی هستند. بوی قهوه یا صدای دریا به طور خودکار در ما احساساتی ایجاد میکند. با زیاد شدن گزینههای خرید، مشتری محصولی را میخرد که احساس بهتری نسبت به آن داشته باشد.
موضوع مهمتر آن است که احساسات ما تحت تاثیر چه مواردی هستند؟ یک عامل مهم و تاثیرگذار اطلاعاتی است که توسط حواس پنجگانه ما وارد مغز میشود. آمار، ارقام و دلایل منطقی توجه مغز قدیم را به خود جلب نمیکند. شرکتهای موفق سعی میکنند حواس مختلف شخص را در محصول و همین طور در بازاریابی خود لحاظ کنند. آنتونیو داماسیو در کتابش میگوید: «ما ماشینهای تفکری نیستیم که احساس داریم، بلکه ماشینهایی احساسی هستیم که تفکر میکنیم».
فرض کنید میخواهیم تبلیغی بسازیم تا رانندگان را به بستن کمربند ایمنی هنگام رانندگی ترغیب کند. یک راهکار کلیشهای آن است که به رانندگان آمار و ارقامی ارائه دهیم که خطرناک بودن رانندگی بدون کمربند ایمنی را نشان میدهد.
راه بهتر آن است که احساسات را درگیر کنیم تا بر مغز قدیم اثر بگذارد. در ژاپن تبلیغ کوتاهی ساخته شده که فقط بر جنبه احساسی موضوع تاکید میکند. در این تبلیغ اثرگذار به جای اینکه بر خطرات نبستن کمربند تاکید کند یا افراد را به جریمه شدن تهدید کند از روش دیگری استفاده میکند. کمربند ایمنی وسیلهای است که نمیگذارد همسر و دختر کوچکتان شما را از دست بدهند! این تصور که عزیزانمان، ما را از دست بدهند و زندگی را بدون توجه و کمک ما ادامه دهند بسیار تاثیرگذار است.
وقتی در همایشها فیلم این تبلیغ را نمایش میدهیم چشمان اغلب حاضران پر از اشک میشود و همین موضوع نشان میدهد تبلیغ بر احساسات آنها اثر گذاشته و احتمالا تا سالها این تبلیغ را فراموش نخواهند کرد.
شرکت اپل حتی بر بستهبندی محصولات کار میکند تا باز کردن جعبه محصول، احساس خوشایندی بر مخاطب بگذارد، مثلا صدای باز شدن جعبه صدایی دلپذیر باشد. آزمایشهای مختلفی در فروشگاهها انجام شده و نتایج نشان میدهد که پخش یک موسیقی خاص بر تصمیمات خرید مشتریان تاثیر میگذارد. حتی رایحههای مختلف باعث افزایش یا کاهش فروش میشوند. مثلا در یک لباس فروشی استفاده از بوی وانیل باعث دو برابر شدن فروش ماهانه شد! البته میتوان به طور مفصل درباره دلیل این امر صحبت کرد، ولی اگر خیلی خلاصه بگوییم: هر عاملی که باعث ایجاد احساس بهتری در ما شود میتواند فرایند تصمیمگیری خرید را سادهتر کند و باعث شود فرد راحتتر تصمیم خود را بگیرد.
یکی از مهمترین کارهای بازاریابها قرار دادن مشتری احتمالی در شرایط احساسی مناسب است تا بتواند بر ترس خود غلبه کرده و تصمیم خرید را بگیرد.
بسیاری از ما به عنوان مدیر و بازاریاب به شرایط احساسی مشتری توجهی نشان نمیدهیم. با توضیحات طولانی و خستهکننده فقط به ارائه دلایل منطقی میپردازیم و سعی نمیکنیم ترس خرید را در مشتری کاهش دهیم تا بتواند در آرامش تصمیم مناسب را بگیرد.
شاید تصور کنیم فرایند تصمیمگیری خرید کاملا خطی است، یعنی تمایل ما به خرید یک محصول رفتهرفته بیشتر میشود و به جایی میرسد که تصمیم خرید گرفته میشود، ولی دستگاههایی که عملکرد مغز را بررسی میکند نشان میدهند تصمیمگیری خرید اینطور نیست و بسیار پیچیدهتر از چیزی است که بازاریابان فکر میکنند.
بیایید اصطلاحی با نام «آستانه احساسی خرید» تعریف کنیم. همان طور که قبلا اشاره شد اغلب خریدها برای مشتری ترسناک و دردناک است. شخص در لحظه خرید احساس عدم امنیت میکند. البته این موضوع درباره همه خریدها صدق نمیکند. ولی به خصوص در خریدهایی که برای ما تبدیل به عادت نشده یا تسلط کافی بر محصول نداریم این حس بسیار رایج است.
آستانه احساسی خرید شرایطی است که اگر از لحاظ احساسی در آن قرار بگیریم شجاعت به خرج میدهیم و خرید را انجام میدهیم. در واقع زمانی به آستانه احساسی خرید میرسیم که از نظر احساسی آن قدر شجاع میشویم که به خود میگوییم خرید را انجام دهیم.
موضوعی که بسیاری از بازاریابان از آن اطلاع ندارند آن است که وقتی یک خرید انجام میشود معمولا قبل از آن شخص بارها به آستانه احساسی خرید نزدیک شده و از آن دور میشود و در لحظهای خاص ناگهان تصمیم خرید گرفته میشود.
فرض کنیم برای محصول خود تبلیغی طراحی کردهاید و آن تبلیغ در مجلهای پرمخاطب چاپ شده است. با گذشت چند روز آمار فروش را بررسی میکنید و در نهایت نا امیدی میبینید آن تبلیغ حتی یک فروش هم ایجاد نکرده است. بلافاصله نتیجهگیری میکنید تبلیغ مناسب نبوده یا شاید آن مجله مکان مناسبی برای تبلیغ نیست. ولی از کجا میدانید چند نفر مایل به خرید بودهاند؟ شاید صد نفر با خواندن تبلیغ تا آستانه احساسی خرید نزدیک شدهاند و یک مورد کوچک باعث انصراف آنها شده است
در بازاریابی تنها بررسی نتایج نهایی کافی نیست، مثلا در این مثال فقط تعداد فروش ایجاد شده را معیار قرار دهیم. اگر به روشی بتوانیم افرادی که مایل به خرید بودهاند ولی خریدی انجام ندادهاند را شناسایی کنیم اطلاعات ارزشمندی از شرایط واقعی کسب کردهایم. برای مثال اگر به مخاطبان یک پیشنهاد بدون ریسک بدهیم و بگوییم برای اطلاعات بیشتر فایلی را دانلود کنید، افراد علاقهمند شناسایی خواهند شد.
موضوع جالب دیگر آن است که تصمیمات خرید میتواند در عرض چند ثانیه تغییر کند. تصور کنید برای خرید یک پخشکننده MP3 به فروشگاهی مراجعه کردهاید. قبل از مراجعه در اینترنت به اندازه کافی تحقیق و دستگاه خود را انتخاب کردهاید. سپس وقتی وارد فروشگاه میشوید چشمتان به پخشکننده دیگری میافتد که بلافاصله توجهتان را جلب میکند. نظرتان عوض میشود و تصمیم میگیرید همان را بخرید. در چند ثانیه تمامی آن تحقیقات و تصمیم قبلی شما بیاثر میشود.
بنابراین شرایط احساسی مشتری بسیار اهمیت دارد و میتواند باعث خرید یا انصراف او از خرید شود.
فقط 7 ثانیه زمان دارید!!!!!
لحظه برخورد با مشتری برای مفز قدیم بسیار مهم است در واقع شما 7 ثانیه وقت دارید که توجه مغز قدیم را به خود جلب کنید کافی است در اولین ثانیه های فروش به مشتری توجه نشان ندهید شاید تمام تلاش های پس از آن بی اثر خواهد بود یکی از بهترین کارهایی که برای جلب توجه مشتری می توان انجام داد لبخند زدن است. لبخند زدن کاری ساده اما فوق العاده قدرتمند است.
مغز قدیم با این مورادتحریک می شود:
مغز قدیم را احساساتی کنید : گاهی یک صدای دلنواز و یا یک بوی خوش احساسات ما را ترغیب می کند
مغز قدیم با تصاویر ارتباط خوبی می گیرد: تصاویر به شدت مورد توجه مغز قدیم قرار می گیرد و در تصمیم خرید بسیار موثر است
مغز قدیم عاشق افزایش سود و کاهش ضرر است: مغز قدیم بسیار عاشق سود است و البته بیش از دوبرابر اینکه عاشق سود است از ضرر بدش می آید به او اطمینان دهید با خرید از شما ضرر نمی کند
موارد ملموس را به خوبی درک می کند : برای مشتری مثال هایی در مورد خودش بزنید چیزی بگویید که روزانه با آن سر و کار دارد
منبع: استارت نو پلاس
کریس گاردنر، کارآفرین و سخنران انگیزشی، در آغاز دهه ۱۹۸۰ بیخانمان بود. در آن سالها او پدری مجرد در سانفرانسیسکو بود که بدون منبع درآمدی قابلتوجه مسئولیت پسر کوچکش را به عهده داشت. گاردنر با تلاش و پایداری موانع را پشت سر گذاشت. ابتدا به معاملهگری سهام روی آورد و سرانجام در سال ۱۹۸۷ موفق شد شرکت کارگزاری خودش را راهاندازی کند. او نویسنده بیوگرافی «در جستوجوی خوشبختی» و کتاب «از همین جا شروع کن؛ درسهایی برای رسیدن به آنچه میخواهی» است. این کارآفرین موفق امروزه نقش پررنگی در فعالیتهای خیرخواهانه دارد
افراد موفق و ثروتمندی وجود دارند که خواندن زندگی نامه آنها بسیار جذاب و آموزنده است؛ اما داستان زندگی پر فراز و نشیب کریس گاردنر، با همه آنها فرق دارد. حتی فیلمی به نام “در جستجوی خوشبختی” نیز براساس زندگی او نوشته ساخته شده است. زندگی کریس گاردنر از همان ابتدا با درد و رنجی وصف ناشدنی آغاز شد. او حتی حداقل امکانات و شرایط لازم برای زنده ماندن را هم نداشت. پدر او مردی بددهن و خشن بود و مادرش پس از چندسال تحمل سختیهای فراوان، از او جدا شد. کریس، پس از جدایی پدر و مادرش؛ نیز روی آرامش و خوشبختی را ندید. مادر او به جرم به آتش کشیدن خانه و اقدام به قتل همسرش، به زندان رفت. انگار، درد و رنجهای کریس پایانی نداشت و حالا بیسرپرستی؛ بیخانمانی و آوارگی نیز به غمهای او اضافه شده بود. چندین سال گذشت و او با آغاز دوره جوانی، آماده رفتن به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا شد. کریس چهار سال در نیروی دریایی خدمت کرد.
پس از پایان دوره خدمت، همزمان با تحصیل در رشته موردعلاقه خود یعنی پزشکی، به عنوان دستیار در آزمایشگاهی مشغول به کار شد؛ اما، این کار آنقدر کمدرآمد بود که او برای گذراندن زندگی مجبور شد تحصیل در رشته پزشکی را رها کرده و به صورت تمام وقت، به کارهای مختلف مشغول شود. او مدتی به فروش تجهیزات پزشکی مشغول شد؛ اما اینکار به هیچ وجه باب میل او نبود و متاسفانه در این کار نیز نتوانست موفق شود. گرسنگی؛ خستگی؛ تن دادن به کارهایی که هیچ علاقهای به آنها نداشت؛ جدایی از همسر و… تنها گوشهای از سختیهایی بود که کریس پشت سر میگذاشت. او به امید اینکه اینبار دیگر بتواند در کاری موفق شود، بالاخره تصمیم گرفت شغل “خرید و فروش سهام” را نیز امتحان کند.
پس از گذراندن دورههای آموزشی مختلف بالاخره به عنوان کارآموز در شرکت “دین ویتر” پذیرفته شد. کریس گاردنر به زودی توانست مهارتهای بی نظیر خود را در زمینه فروش سهام به شکرت دین ویتر ثابت کند. او در این شرکت استخدام شد و به دلیل عملکرد فوق العادهاش بسیار مورد تقدیر قرار گرفت. کم کم زندگی روی خوشش را به کریس و پسر کوچکش نشان داد. او پس از مدتی موفق به تاسیس شرکت خودش با نام “گاردنر ریچ” شد. کریس پس از گذشت چند سال توانست به عنوان یکی از مشهورترین میلیاردرهای جهان شناخته شود.
در زمان تحصیل در مدرسه، به نیروی دریایی ایالات متحده پیوست و برای مدت چهار سال در “کمپ Lejeune” کارولینای شمالی خدمت کرد. در اینجا بود که وی با رابرت الیس، جراح قلب مشهور، ملاقات کرد. او به کریس پیشنهاد داد به تیم تحقیقاتی در “مرکز پزشکی دانشگاه کالیفرنیا و بیمارستان مدیریت جانبازان” سانفرانسیسکو بپیوندد. در سال 1974 ، کریس نیروی دریایی را ترک کرد و به عنوان دستیار تحقیقات بالینی، در بیمارستانی مشغول به کار شد. طی مدت زمان دو سالی که کریس در بیمارستان مشغول بود، موفق به نوشتن مقالههای پزشکی مفیدی شد و حسابی توانست خودش را به پزشکان و مسئولان بیمارستان ثابت کند و در سال 1976 به عنوان سرپرشت آزمایشگاه ارتقا شغلی پیدا کند. اما درآمد او برای گذراندن زندگیاش اصلا کافی نبود و مجبور شد در کنار شغل اصلی، به کار فروشندگی تجهیزات پزشکی نیز مشغول به کار شود.
پس از مدتی، در یک مناسبت، مردی خوش لباس را دید که در حال پارک اتومبیل فراری خود بود. کریس جای پارک خود را به آن مرد داد و همین موضوع باب آشنایی کریس و مرد فراری سوار شد. این مرد و اتومبیل گرانقیمت او توجه کریس را خیلی جلب کرده بود. او به شدت کنجکاو بود بداند حرفه این مرد موفق و ثروتمند چیست؟ هنگامی که گاردنر فهمید او “باب بریج”، یک کارگزار بورس است، از او الهام گرفته و سعی کرد مانند او موفق شود. بنابراین، او دوره کارآموزی خود را آغاز کرد و دنیا درهای موفقیت و فرصت را برروی فروشنده جوان گشود.
بنابراین، قرار شد تا زمانی که عملکرد کریس تایید شود، به عنوان کارآموز در شرکت “بورس دیمویتر رینولدز” مشغول به کار شود؛ اما بدون دریافت حتی یک سنت دستمزد! تنها منبع درآمد او که باعث شد خود و پسرش جان سالم به در ببرند، مبلغ ناچیزی بود که از فروش تجهیزات پزشکی بدست میآورد. او به عنوان بازاریاب هرروز مجبور بود با بیش از 200 شرکت تماس بگیرد و تقریبا اکثر روزها در محل کار میماند و از تمام انرژی خود برای موفق شدن بهره میگرفت. تنها چیزی که او را سرپا نگه داشته بود و باعث میشد در سختترین دوران زندگیاش از پا نیفتد، پسر کوچکش کریستوفر بود. کریس گاردنر، بالاخره در سال 1982 و پس از گذراندن موفقیت آمیز دوره کارآموزی و قبولی در امتحان سختی که در پایان دوره از او گرفته شد؛ به عنوان کارگزار بورس، رسما در شرکت “بورس دیمویتر” استخدام شد.
در سال 1987 ، کریس به عنوان یک کارگزار بورس ماهر تصمیم گرفت تا سرمایه گذاری خود را آغاز کند و موفق به تاسیس شرکت “گاردنر ریک و کو” در شیکاگو گردید. او به سرعت کسب و کار خود گسترش داد و سهام شرکت خود یعنی” گاردنر ریچ” را به قیمت چندین میلیون دلار فروخت و به تأسیس شرکتهای بزرگتری به نام “کریستوفر گاردنر اینترنشنال هولدینگ”با چندین شعبه در سان فرانسیسکو؛ نیویورک و شیکاگو اقدام نمود. او و پسرش کریستوفر از خوابیدن در توالتهای عمومی به جایی رسیده بودند که هرچه اراده میکردند برایشان فراهم بود.
در حال حاضر، وی قصد دارد فرصتهای شغلی مهمی را به وسیله تجارت با سرمایهگذاران آفریقای جنوبی آغاز کند. علاوه براین، کریس که خود طعم تلخ فقر و سوءاستفاده را در کودکی و جوانی چشیده بود، برای تامین خانه و زندگی مناسب برای افراد محروم کمکهای بسیاری نموده است. او از نظر مالی به سازمانهایی مانند “کلیسای متحد متدیست گلیس” کمک میکند تا اسکان مناسبی برای افراد بیخانمان فراهم کنند.
گاردنر از سال 2002 تا به حال جوایز مختلفی از جمله “جایزه بهترین پدر سال”؛ “بیست و پنجمین جایزه سالیانه بشردوستانه” و همچنین “جایزه دوستان آفریقا” را دریافت نموده است. به عنوان یک پدر، عضو هیئت مدیره سازمانهای غیر دولتی “ابتکار ملی پدر” و “بنیاد ملی آموزش” است. ارزش خالص دارایی او 60 میلیون دلار تخمین زده شده است. او بخش اعظم ثروت خود را از فروش سهام متعلق به “گاردنر ریچ و شرکا” بدست آورده است. این کارآفرین آمریکایی، عاشق نوازندگی ترومپت است و یکی از محبوبترین نوازندگان وی، مایلز دیویس است.
این ۱۰ درس موفقیت از کریس گاردنر برای همه، بهویژه کارآفرینان، سودمند است.
۱. خود را ارزیابی کنید
حتی با ویژگیها و مهارتهای معمولی میتوانید کارهای شگفتانگیز انجام دهید. فرقی نمیکند مهارت در پرورش فرزند باشد یا دلسوزی و مهربانیکردن. شاید هم حس کنجکاوی یا تجسمکردن باشد یا سبکی خاص در مد. هرچند ساده و پیشپاافتاده به نظر میرسد، گاهی فراموش میکنیم که هریک از ما استعدادها و توانمندیهای بیمانندی داریم.
۲. از فرد موردستایشتان الگو بگیرید
اگر روزگار دشواری را میگذرانید، به داشتههایتان فکر کنید. آدمهایی را که بهنظرتان موفقاند، به یاد بیاورید. قدرتی که از تماشای این افراد به دست میآورید، مایه شگفتیتان خواهد شد.
۳. هر خواستهای مسیری برای دستیابی دارد
چیزهایی را که در دستیابی به اهداف پیشین شما مؤثر بودند، در نظر بیاورید. به خودتان و به منابع سرشاری که همین حالا در اختیارتان است، باور داشته باشید.
۴. آرام اما پرشور و پیوسته درحال یادگیری باشید
شما باید کاری را که انجام میدهید، دوست داشته باشید. اگر درباره کاری که انجام میدهید، شور و اشتیاقی نداشته باشید، هر روز چیزی از شما کم میشود! باید حرکت پیوسته و یکنواخت خود را حفظ کنید، آرام باشید و متمرکز بر هدف. تا زمانی که درحال پیشروی هستید، گامهای کوچک هم مهماند. نکته آخر این است که همیشه باید مشتاق یادگیری باشید. آدم هرگز برای یادگرفتن چیزهای جدید پیر نیست.
۵. هیجانزده شوید
باید عاشق کارتان باشید. با اشتیاق و علاقۀ بسیار از هر مانعی میگذرید. گاردنر تأیید میکند که در روزهای آغازین دوران حرفهایاش، اصلیترین انگیزه اش برای یافتن کار، پول بود. او برای پرداخت هزینههای زندگی و مراقبت از فرزندش پول نیاز داشت. گاردنر فقط با تمرکز بر کاری که بهراستی مایه شور و هیجانش میشد، توانست در حرفهاش به اوج برسد. او سرانجام کاری پیدا کرد که هیجانزدهاش میکرد و این فرصت را از دست نداد.
۶. بهترین خودتان باشید
گاردنر موفقیتش را مدیون مادرش و گرایش معنوی او میداند: کسی که او را تشویق کرد رؤیاهای بزرگی داشته باشد و برای بهترینشدن تلاش کند. مادر گاردنر آموزگاری ذاتی بود. او عاشق این کار بود؛ اما پس از آنکه شوهرش او را ترک کرد، مسئولیت بزرگکردن دوازده بچه بهکلی بر دوش او افتاد. او مجبور شد از رؤیای معلمشدن بگذرد تا با شغلهای پارهوقت متعددی خانوادهاش را تأمین کند؛ بااینحال همیشه گاردنر را تشویق میکرد که در هر کاری که انجام میدهد، بهترینِ خود باشد. تعهد به بهترینبودن چیزی بود که گاردنر هرگز فراموش نکرد.
۷. ریشهتان را فراموش نکنید
هرچه گاردنر در مسیر موفقیت پیشتر میرفت، آنچه او را ازنظر حرفهای متمایزتر میکرد، کمک به دیگران بود. او قولهایی را که داده بود، فراموش نکرد. گاردنر همیشه سعی میکند دردسترس و دراختیار باشد. او میگوید: «هرقدر که سرم شلوغ باشد، سعی میکنم بیرون بروم و در خیابان قدم بزنم. اینگونه به یاد میآورم که چه مسیری را پشت سر گذاشتهام و قدردان همه گامهای کوچک خواهم بود. بهترین اتفاق دنیا این است که درحال قدمزدن در شیکاگو، نیویورک یا سانفرانسیسکو کسی صدایتان بزند و بگوید: “شاید من رو یادت نیاد؛ ولی ممنون که کمکم کردی کار پیدا کنم.” بهنظرم بهترین راه برای ادای احترام به مادرم، کمک به معلمان و آموزگاران است.»
۸. از رؤیاهایتان محافظت کنید
در روزهای سخت، گاردنر هم میتوانست کنار بکشد و وضعیت، مردم، همسرش یا رنگ پوستش را بهانه کند! اما او چنین نکرد. اگر رؤیایی دارید، باید آنچه برای دستیابی به آن لازم است، انجام دهید.
۹. فرز باشید
زمانی که گاردنر کارش را شروع کرد، چالشهای زیادی پیش رو داشت؛ اما چون تر و فرز بود، همه آنها را پشت سر گذاشت. گاردنر میگوید: «کسبوکارم را با دههزار دلار در خانهام شروع کردم. نمیدانستم که نمیشود چنین کاری کرد؛ بنابراین انجامش دادم. من هم مدیر بازاریابی، هم مدیر فروش، هم مدیرعامل بودم و آخر وقت هم خودم دفتر را تمیز میکردم.»
۱۰. برنامه داشته باشید
برای شروع کسب و کار، امید و آرزو کافی نیست! شما به طرحی روشن، دقیق، پایدار و قانعکننده نیاز دارید. فراتر از آن باید به کارتان متعهد باشید.
بهنظر شما این ۱۰ درس موفقیت از کریس گاردنر چقدر میتوانند راهگشا باشند؟ شما چه تجربهای از دشواریهای موفقیت حرفهای یا راه اندازی کسب و کار دارید؟
منبع: استارت نو پلاس